بس شنیدم داستان بیکسی
بـس شنیدم قصه دلواپسی
قصه عشـق از زبان هر کسی
گفتهاند از نی حکایتها بسی
حال بشنو از من این افسانه را
داسـتان این دل دیوانـه را
چشمهایش بویی از نیرنگ داشت
دل دریغا ! سینهای از سنگ داشت
با دلـم انگار قـصد جنگ داشت
گویـی از با من نشستن ننگ داشت
عاشقم من، قصد هیچ انکار نیست
لیک با عاشق نشستن عار نیست
ادامه مطلب
برچسب : نویسنده : 6sinamoradic بازدید : 70