شرمندگی و مردانگی ...

متن مرتبط با «دانشگاه» در سایت شرمندگی و مردانگی ... نوشته شده است

همکلاسی جذاب دانشگاه

  • ترم اولی که دانشگاه رفتم اولین کلاسمون ساعت 8 روز شنبه بود.از اونجایی که همیشه چند دقیقه زودتر تو کلاس حضور پیدا میکنم 20 دقیقه به شروع کلاس رسیدم.بعد از پرس‌و‌جو از ترم بالاییا و پیدا کردن کلاس رفتم اون گوشه آخر کلاس نشستم و تو فکر فرو رفتم ناراحت بودم که چرا رشته بهتری قبول نشدم‌.کلا اون رشته و اون دانشگاه رو زورکی رفتم چون سه بار کنکور داده بودم و دیگه در توانم نبود بمونم.هر چند دقیقه یکبار یکی میومد در کلاس رو میزد و از اونجایی که من نزدیک به در ورودی کلاس بودم می‌پرسید کلاس فلان درس اینجاست منم یه سری به نشانه تایید تکون می‌دادم و دوباره تو فکر فرو میرفتم که این چه همکلاسیایی هستن که‌ من دارم ای بخشکی شانس! ای کاش بهتر انتخاب رشته می‌کردم‌‌ هم رشته و دانشگاه بهتری می‌رفتم هم همکلاسیای بهتری داشتم احتمالا. تقریبا نزدیک ساعت 8 بود یه دختره اومد سرکلاس. از این دختر ظریف و خوشگلا که یه آرایش کمی کرده بود که اصلا مشخص نبود. یه مانتوی مشکی که نه کوتاه بود نه بلند و یه مقنعه مشکی اتوکشیده که موهای گیس کردش از زیر مقنعه بیرون زده بود اومد و با صدای ظریفش گفت درس فلان استاد اینجا تشکیل میشه؟ این بار دیگه سر تکون ندادم یکم نگاش کردم و با صدای لرزان گفتم آره همینجاست‌. اصلا نمیدونستم کلاس اون استاده هست یا نه من فقط میدونستم درسش چیه و هیچ اسمی از استاد نمیدونستم فقط دوست داشتم دختره تو کلاسمون بمونه.شانس باهام یار بود. استادمون همون زنی بود که ایشون دنبال کلاسش بود کلاس تموم شد و رفتم تا عصر واسه کلاس بعدی برگشتم. دوباره چند دقیقه زودتر رسیدم ولی این بار طبق عادت قبل نه.این بار زودتر اومدم به امید اینکه اون دختری که بدجوری فکرمو‌ مشغول کرده بود دوباره تو‌ کلاسم باشه.خدا خدا میکرد, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها